مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
تو کیستی که حُرمت اسلام بند توست معصوم، مستِ وصف مقام بلند توست تو کیستی که معرفتت عین واجب است دستت به دست فاطمه روز محاسبه است ای عبد صالحی که شدی منتهای عرش رفعت گرفت ذکر تو در ماورای عرش در دل به جز "علی" به کسی جا ندادهای نزد "احـد" به گـفـتن "دو" پـا نـدادهای مـمـسوس ذات بیبـدل پـنـج تن شـدی هر لحظه جان فدای حسین و حسن شدی روز جـمـل کـنار حـسـن تـا قـدم زدی آرایـش ســپــاه جــمــل را بـهــم زدی یک عـمـر میشود شـهـدا در تحـیرند بر جایگاه اُخرویات غبطه میخورند مـاه بـلـنـد نـیـمـه شـب ایـن قـبـیـلـهای فخرت همین بس است، کفیل عقیلهای تسلیم محـض بـودی و حـرفی نداشتی حرف حسین را روی چشمت گذاشتی ای قـلـۀ کـرامـتِ بیوصـف و دامـنـه هـستـنـد ریـزهخـوار عـطایت، ارامـنه بـیگـوهــر ولایت تـو مـیشـوم ذلـیـل بـاب الـحـوائـجِ هـمـۀ خـلـق، الـدخـیـل عـقـده گـشـای هـر گـرهِ کـارهـای مـا ای آخـریـن امــیــد گـرفــتـارهـای مـا صحنت همیشه ملجأ و کهف امان ماست نامت تـسلی دل صاحب زمـان ماست هر وصفی از وفـا و مرامت شنـیـدهام در تـکـه پـارههـای امـان نـامه دیـدهام معصومها به پای غـمت گریه میکنند بر چوب سـالـم عـلـمت گریه میکـنند بین فرات رفـتی و لبهات تـشنه ماند جسمت میان لشکری از تیر و دشنه ماند بر چشمهای ناز تو چشم حسود خورد در علقمه به چهرۀ ماهت، عمود خورد شرمـندگی، تـمـام وجـود تو را گرفت وقتی که تیر حرمله، در مشک جا گرفت پای حسین مـاندی و نقش زمین شدی یک عـمر فخـر مادرت اُمُّ البنین شدی |